سنگ مرمر کف سالن مطمئناً یادآور تمدن بزرگ و امپراتوری قدرتمند. اما او همچنین مقر یک دین بین المللی را می یابد که تأثیر قدرتمندی بر روح و ذهن انسان دارد.
این تلاش در فصلهای «محرابها و بخور دادن» و «کلیسای جامع جهان» (عنوانی که تقریباً میتوانست از چسترتون آمده باشد) ترسیم شده است.
شخصیت زن ثانویه رمان، هیلدا، به طرز غم انگیزی با آگاهی از قتلی که دوناتلو از طرف بهترین دوستش، میریام انجام داده، احساس میکند و مشتاق کسی است که راز را با او در میان بگذارد.
هیلدا نمادی از خلوص و فضیلت زنانه است در واقع همه شخصیتهای رمان به صورت نمادین تصور میشوند. هیلدا به کلیسای سنت پیتر می رود و چیزی که در آنجا می یابد چیزی کمتر از قلب مسیحیت نیست.
او کاری را که چسترتون انجام داد، در مورد مسیحیت به طور کلی مییابد: «این چیز خارقالعاده واقعاً یک چیز عادی است. حداقل چیز عادی، مرکز.»
هاثورن آمیزهای از روایت خود و افکار و واکنشهای هیلدا را ارائه میکند، به طوری که این دو تقریباً قابل تشخیص نیستند. آنچه او در سنت پیتر می بیند، شواهدی از یک «ماشین قدرتمند» است که برای خدمت به نیازهای معنوی انسان کار می کند:
«برای اجرای عدالت، کاتولیک چنان معجزه ای است که برای اهداف خود مناسب است… که دشوار است تصور کنیم آن را یک تدبیر انسان صرف کنیم. ماشین آلات قدرتمند آن نه در زمین میانه، بلکه در بالا یا پایین ساخته و در کنار هم قرار گرفتند.
اگر فقط فرشتگانی وجود داشتند که به جای مهندسین کلاس بسیار متفاوتی که اکنون میل لنگ و سوپاپ های ایمنی آن را مدیریت می کنند، این سیستم به زودی وقار و قداست مبدأ خود را اثبات می کند …
بسیاری از اشکال خارجی را ارائه می دهد که در آنها روحانی ممکن است لباس پوشیده و متجلی شود. این پنجرههای رنگآمیزی زیادی دارد که از طریق آنها تابش خورشید آسمانی، در غیر این صورت نادیده گرفته میشود، ممکن است خود را به طرز باشکوهی در چشمانداز زیبایی و شکوه قابل درک کند…. درمان؛
مطمئناً این دارو به وفور و داروهای آرامبخش در تنوع پایانناپذیر، و داروهایی که ممکن است زمانی اصیل بوده باشند، وجود دارد، هرچند برای نگهداری طولانی مدت کمی بدتر است.»